خطبه مشهور امام سجاد (ع) در مجلس یزید: من فرزند مكه و منايم، من فرزند زمزم و صفايم

حضرت على بن الحسين عليه السلام از يزيد درخواست نمود كه در روز جمعه به او اجازه دهد در مسجد خطبه بخواند، يزيد رخصت داد؛ چون روز جمعه فرا رسيد يزيد يكى از خطباى مزدور خود را به منبر فرستاد و دستور داد هر چه تواند به على و حسين عليهما السلام اهانت نمايد و در ستايش شيخين و يزيد سخن براند، و آن خطيب چنين كرد.

 

امام سجاد عليه السلام از يزيد خواست تا به وعده خود وفا نموده و به او رخصت دهد تا خطبه بخواند، يزيد از وعده‏اى كه به امام عليه السلام داده بود پشيمان شد و قبول نكرد .

معاويه پسر يزيد به پدرش گفت: خطبه اين مرد چه تأثيرى دارد؟ بگذار تا هر چه مى‏خواهد، بگويد.

يزيد گفت: شما قابليتهاى اين خاندان را نمى‏دانيد، آنان علم و فصاحت را از هم به ارث مى‏برند، از آن مى‏ترسم كه خطبه او در شهر فتنه بر انگيزد و وبال آن گريبانگير ما گردد (1) .

به همين جهت يزيد از قبول اين پيشنهاد سرباز زد و مردم از يزيد مصرانه خواستند تا امام سجاد عليه السلام نيز به منبر رود.

يزيد گفت: اگر او به منبر رود، فرود نخواهد آمد مگر اينكه من و خاندان ابوسفيان را رسوا كرده باشد!

به يزيد گفته شد: اين نوجوان چه تواند كرد؟ !

يزيد گفت: او از خاندانى است كه در كودكى كامشان را با علم برداشته‏اند.

بالاخره در اثر پافشارى شاميان، يزيد موافقت كرد كه امام به منبر رود.

 

آنگاه حضرت سجاد عليه السلام به منبر رفته و پس از حمد و ثناى الهى خطبه‏اى ايراد كرد كه همه مردم گريستند و بيقرار شدند.فرمود:

 

ايها الناس! اعطينا ستا و فضلنا بسبع: اعطينا العلم و الحلم و السماحة والفصاحة و الشجاعة و المحبة في قلوب المؤمنين، و فضلنا بان منا النبي المختار محمدا و منا الصديق و منا الطيار و منا اسد الله و اسد رسوله و منا سبطا هذه الامة.من عرفني فقد عرفني و من لم يعرفني انبأته بحسبي و نسبي.

 

ايها الناس! انا ابن مكة و منى، انا ابن زمزم و الصفا، انا ابن من حمل الركن باطراف الردا، انا ابن خير من ائتزر و ارتدى، انا ابن خير من انتعل و احتفى، انا ابن خير من طاف وسعى، انا ابن خير من حج ولبى، انا ابن خير من حمل على البراق في الهواء، انا ابن من اسري به من المسجد الحرام الى المسجد الاقصى، انا ابن من بلغ به جبرئيل الى سدرة المنتهى، انا ابن من دنا فتدلى فكان قاب قوسين او ادنى، انا ابن من صلى بملائكة السماء، انا ابن من اوحى اليه الجليل ما اوحى، انا ابن محمد المصطفى، انا ابن علي المرتضى، انا ابن من ضرب خراطيم الخلق حتى قالوا: لا اله الا الله.

 

انا ابن من ضرب بين يدي رسول الله بسيفين و طعن برمحين و هاجر الهجرتين و بايع البيعتين و قاتل ببدر و حنين و لم يكفر بالله طرفة عين، انا ابن صالح المؤمنين و وارث النبيين و قامع الملحدين و يعسوب المسلمين و نور المجاهدين و زين العابدين و تاج البكائين و اصبر الصابرين و افضل القائمين من آل ياسين رسول رب العالمين، انا ابن المؤيد بجبرئيل، المنصور بميكائيل.

 

انا ابن المحامي عن حرم المسلمين و قاتل المارقين و الناكثين و القاسطين و المجاهد اعداءه الناصبين، و افخر من مشى من قريش اجمعين، و اول من اجاب و استجاب لله و لرسوله من المؤمنين، و اول السابقين، و قاصم المعتدين و مبيد المشركين، و سهم من مرامى الله على المنافقين، و لسان حكمة العابدين و ناصر دين الله و ولى امر الله و بستان حكمة الله و عيبة علمه، سمح، سخي، بهى، بهلول، زكي، ابطحي، رضي، مقدام، همام، صابر، صوام، مهذب، قوام، قاطع الاصلاب و مفرق الاحزاب، اربطهم عناناو اثبتهم جنانا، و امضاهم عزيمة و اشدهم شكيمة، اسد باسل، يطحنهم في الحروب اذا ازدلفت الاسنة و قربت الاعنة طحن الرحى، و يذرؤهم فيها ذرو الريح الهشيم، ليث الحجاز و كبش العراق، مكي مدني خيفي عقبي بدري احدي شجري مهاجري . من العرب سيدها، و من الوغى ليثها، وارث المشعرين و ابو السبطين: الحسن و الحسين، ذاك جدي علي بن ابى طالب.

 

اى مردم! خداوند به ما شش خصلت عطا فرموده و ما را به هفت ويژگى بر ديگران فضيلت بخشيده است، به ما ارزانى داشت علم، بردبارى، سخاوت، فصاحت، شجاعت و محبت در قلوب مؤمنين را، و ما را بر ديگران برترى داد به اينكه پيامبر بزرگ اسلام، صديق (امير المؤمنين على عليه السلام)، جعفر طيار، شير خدا و شير رسول خدا صلى الله عليه و آله (حمزه)، و امام حسن و امام حسين عليه السلام دو فرزند بزرگوار رسول اكرم صلى الله عليه و آله را از ما قرار داد (2) . (با اين معرفى كوتاه) هر كس مرا شناخت كه شناخت، و براى آنان كه مرا نشناختند با معرفى پدران و خاندانم خود را به آنان مى‏شناسانم.

 

اى مردم! من فرزند مكه و منايم، من فرزند زمزم و صفايم، من فرزند كسى هستم كه حجر الاسود را با رداى خود حمل و در جاى خود نصب فرمود، من فرزند بهترين طواف و سعى كنندگانم، من فرزند بهترين حج كنندگان و تلبيه گويان هستم، من فرزند آنم كه بر براق سوار شد، من فرزند پيامبرى هستم كه در يك شب از مسجد الحرام به مسجد الاقصى سير كرد، من فرزند آنم كه جبرئيل او را به سدرة المنتهى برد و به مقام قرب ربوبى و نزديكترين جايگاه‏مقام بارى تعالى رسيد، من فرزند آنم كه با ملائكه آسمان نماز گزارد، من فرزند آن پيامبرم كه پروردگار بزرگ به او وحى كرد، من فرزند محمد مصطفى و على مرتضايم، من فرزند كسى هستم كه بينى گردنكشان را به خاك ماليد تا به كلمه توحيد اقرار كردند.

 

من پسر آن كسى هستم كه برابر پيامبر با دو شمشير و با دو نيزه مى‏رزميد، و دو بار هجرت و دو بار بيعت كرد، و در بدر و حنين با كافران جنگيد، و به اندازه چشم بر هم زدنى به خدا كفر نورزيد، من فرزند صالح مؤمنان و وارث انبيا و از بين برنده مشركان و امير مسلمانان و فروغ جهادگران و زينت عبادت كنندگان و افتخار گريه كنندگانم، من فرزند بردبارترين بردباران و افضل نمازگزاران از اهل بيت پيامبر هستم، من پسر آنم كه جبرئيل او را تأييد و ميكائيل او را يارى كرد، من فرزند آنم كه از حرم مسلمانان حمايت فرمود و با مارقين و ناكثين و قاسطين جنگيد و با دشمنانش مبارزه كرد، من فرزند بهترين قريشم، من پسر اولين كسى هستم از مؤمنين كه دعوت خدا و پيامبر را پذيرفت، من پسر اول سبقت گيرنده‏اى در ايمان و شكننده كمر متجاوزان و از ميان برنده مشركانم، من فرزند آنم كه به مثابه تيرى از تيرهاى خدا براى منافقان و زبان حكمت عباد خداوند و يارى كننده دين خدا و ولى امر او، و بوستان حكمت خدا و حامل علم الهى بود.

 

او جوانمرد، سخاوتمند، نيكوچهره، جامع خيرها، سيد، بزرگوار، ابطحى، راضى به خواست خدا، پيشگام در مشكلات، شكيبا، دائما روزه‏دار، پاكيزه از هر آلودگى و بسيار نمازگزار بود . او رشته اصلاب دشمنان خود را از هم گسيخت و شيرازه احزاب كفر را از هم پاشيد. او داراى قلبى ثابت و قوى و اراده‏اى محكم و استوار و عزمى راسخ بود وهمانند شيرى شجاع كه وقتى نيزه‏ها در جنگ به هم در مى‏آميخت آنها را همانند آسيا خرد و نرم و بسان باد آنها را پراكنده مى‏ساخت. او شير حجاز و آقا و بزرگ عراق است كه مكى و مدنى و خيفى و عقبى و بدرى و احدى و شجرى و مهاجرى (3) است، كه در همه اين صحنه‏ها حضور داشت.او سيد عرب است و شير ميدان نبرد و وارث دو مشعر (4) ، و پدر دو فرزند: حسن و حسين. آرى او، همان او (كه اين صفات و ويژگيهاى ارزنده مختص اوست) جدم على بن ابى طالب است .

 

ثم قال: انا ابن فاطمة الزهراء، انا ابن سيدة النساء.

فلم يزل يقول: انا انا، حتى ضج الناس بالبكاء و النحيب، و خشي يزيد ان يكون فتنة فأمر المؤذن فقطع الكلام، فلما قال المؤذن: الله اكبر الله اكبر، قال علي: لا شي‏ء اكبر من الله، فلما قال المؤذن: اشهد ان لا اله الا الله، قال علي بن الحسين: شهد بها شعري و بشري و لحمي و دمي، فلما قال المؤذن: اشهد ان محمدا رسول الله، التفت من فوق المنبر الى يزيد فقال: محمد هذا جدي ام جدك يا يزيد؟ فان زعمت انه جدك فقد كذبت و كفرت و ان زعمت انه جدي فلم قتلت عترته؟

 

آنگاه گفت: من فرزند فاطمه زهرا بانوى بانوان جهانم.و آنقدر به اين حماسه مفاخره آميز ادامه داد كه شيون مردم به گريه بلند شد! يزيد بيمناك شد و براى آنكه مبادا انقلابى صورت پذيرد به مؤذن دستور داد تا اذان گويد تا بلكه امام سجاد عليه السلام را به اين نيرنگ ساكت كند! ! مؤذن برخاست و اذان را آغاز كرد، همين كه گفت: الله اكبر، امام سجاد عليه السلام فرمود : چيزى بزرگتر از خداوند وجود ندارد. و چون گفت: اشهد ان لا اله الا الله، امام عليه السلام فرمود: موى و پوست و گوشت و خونم به يكتائى خدا گواهى مى‏دهد. و هنگامى كه گفت: اشهد ان محمدا رسول الله، امام عليه السلام به جانب يزيد روى كرد و فرمود: اين محمد كه نامش برده شد، آيا جد من است و يا جد تو؟ ! اگر ادعا كنى كه جد توست پس دروغ گفتى و كافر شدى، و اگر جد من است چرا خاندان او را كشتى و آنان را از دم شمشير گذراندى؟ ! سپس مؤذن بقيه اذان را گفت و يزيد پيش آمد و نماز ظهر را گزارد (5) .

 

در نقل ديگرى آمده است كه: چون مؤذن گفت: اشهد ان محمدا رسول الله، امام سجاد عليه السلام عمامه خويش از سر برگرفت و به مؤذن گفت: تو را بحق اين محمد كه لحظه‏اى درنگ كن، آنگاه روى به يزيد كرد و گفت: اى يزيد! اين پيغمبر، جد من است و يا جد تو؟ اگر گويى جد من است، همه مى‏دانند كه دروغ مى‏گوئى، و اگر جد من است پس چرا پدر مرا از روى ستم كشتى و مال او را تاراج كردى و اهل بيت او را به اسارت گرفتى؟ ! اين جملات را گفت و دست برد و گريبان چاك زد و گريست و گفت: بخدا سوگند اگر در جهان كسى باشد كه جدش رسول خداست، آن منم، پس چرا اين مرد، پدرم را كشت و ما را مانند روميان اسير كرد؟ ! آنگاه فرمود : اى يزيد! اين جنايت را مرتكب شدى و باز مى‏گويى: محمد رسول خداست؟ ! و روى به قبله‏مى‏ايستى؟ ! واى بر تو! در روز قيامت جد و پدر من در آن روز دشمن تو هستند. پس يزيد فرياد زد كه مؤذن اقامه بگويد! در ميان مردم هياهويى برخاست، بعضى نماز گزاردند و گروهى نماز نخوانده پراكنده شدند (6) .

 

و در نقل ديگرى آمده است كه امام سجاد عليه السلام فرمود:

 

انا ابن الحسين القتيل بكربلا، انا ابن على المرتضى، انا ابن محمد المصطفى، انا ابن فاطمة الزهراء، انا ابن خديجة الكبرى، انا ابن سدرة المنتهى، انا ابن شجرة طوبى، انا ابن المرمل بالدماء، انا ابن من بكى عليه الجن في الظلماء، انا ابن من ناح عليه الطيور في الهواء (7) .

 

من فرزند حسين شهيد كربلايم، من فرزند على مرتضى و فرزند محمد مصطفى و پسر فاطمه زهرايم، و فرزند خديجه كبرايم، من فرزند سدرة المنتهى و شجره طوبايم، من فرزند آنم كه در خون آغشته شد، و پسر آنم كه پريان در ماتم او گريستند، و من فرزند آنم كه پرندگان در ماتم او شيون كردند.

 

بازتاب خطبه امام سجاد عليه السلام

هنگامى كه امام سجاد عليه السلام آن خطبه رسا را ايراد فرمود، مردم حاضر در مسجد را سخت تحت تأثير قرار داد و انگيزه بيدارى را در آنان برانگيخت و به آنان جرأت و جسارت بخشيد.يكى از علماى بزرگ يهود كه در مجلس يزيد حضور داشت، از يزيد پرسيد: اين نوجوان كيست؟ !

يزيد گفت: على بن الحسين است.سؤال كرد: حسين كيست؟

يزيد گفت: فرزند على بن ابى طالب است.

باز پرسيد: مادر او كيست؟

يزيد گفت: دختر محمد.

يهودى گفت: سبحان الله! ! اين فرزند دختر پيامبر شماست كه او را كشته‏ايد؟ ! شما چه جانشين بدى براى فرزندان رسول خدا بوديد؟ ! بخدا سوگند كه اگر پيامبر ما موسى بن عمران در ميان ما فرزندى مى‏گذاشت، ما گمان مى‏كرديم كه او را تا سر حد پرستش بايد احترام كنيم، و شما ديروز پيامبرتان از دنيا رفت و امروز بر فرزند او شوريده و او را از دم شمشير خود گذرانديد؟ ! واى بر شما امت! !

يزيد در خشم شد و فرمان داد تا او را بزنند، آن عالم بزرگ يهودى بپاى خاست در حالى كه مى‏گفت: اگر مى‏خواهيد مرا بكشيد، باكى ندارم! من در تورات يافته‏ام كسى كه فرزند پيامبر را مى‏كشد او هميشه ملعون خواهد بود و جايگاه او در آتش جهنم است (8) .

سپس يزيد دستور داد تا سر مقدس امام حسين عليه السلام را بر سر درب كاخ خود بياويزند .

هند ـ دختر عبد الله بن عامر ـ همسر يزيد، چون شنيد كه يزيد سر امام حسين عليه السلام را بر سر در خانه‏اش آويخته است، پرده‏اى كه يزيد را از حرمسراى او جدا مى‏كرد، پاره كرد و بدون روسرى بسوى يزيد دويد، در آن هنگام يزيد در مجلس عمومى نشسته بود، هند به يزيد گفت: اى يزيد! سر فرزند فاطمه دختر رسول خدا بايد بر سر در خانه من آويخته شود؟ ! يزيد از جاى خود برخاست و او را پوشاند و گفت: آرى براى حسين ناله كن! و بر فرزند دختر پيامبر اشك بريز! كه همه قبيله قريش بر اوگريه مى‏كنند! عبيد الله بن زياد در كشتن او شتاب كرد كه خدا او را بكشد! (9)

 

پى‏نوشت‏ها:

1.نفس المهموم .450

2.در اين خطبه آمده كه هفت عامل برترى به اهل بيت داده شده، ولى شش خصلت بيشتر ذكر نگرديده است.در نقل كامل بهائى آمده است كه خصلت هفتم: "و المهدي الذي يقتل الدجال""و مهدى كه دجال را مى‏كشد، از ماست" . (نفس المهموم 450) .

3.از شجره رسالت و در بيعت شجره شركت كرد، و از مكه به مدينه هجرت نمود.

4.ممكن است مراد از دو مشعر، دو بهشت باشد زيرا مشعر به موضعى گفته مى‏شود كه داراى درخت زيادى باشد، بنابر اين مراد "وارث دو بهشت است" ، و در آيه مباركه آمده است

"و لمن خاف مقام ربه جنتان"

؛ و ممكن است مراد از مشعر، مزدلفه باشد و آن جايى است كه حاجيان شب دهم تا طلوع آفتاب روز دهم ذيحجه در آنجا وقوف مى‏كنند و اين موقف از جمله مكانهاى حرم است، و در اين صورت مراد از دو مشعر، مزدلفه و عرفات باشد.

5.بحار الانوار 45/137؛ الاحتجاج 2/132 به اختصار نقل كرده است.

6.نفس المهموم .451

7.نفس المهموم .451

8.حياة الامام الحسين 3/ .395

9.بحار الانوار 45/ .142

 

اينگونه امور باعث گرديد كه يزيد از آن غرور و شادى كه در آغاز كار داشت و بر لبان مبارك امام چوب مى‏زد و شعر مى‏خواند دست بردارد و با نسبت دادن قتل امام حسين عليه السلام به عبيد الله بن زياد خود را تبرئه كند! هم در كتاب تذكره سبط ابن جوزى و هم در كامل ابن اثير نقل شده است كه: چون سر امام را به شام آوردند، نخست يزيد شاد شد و از كار ابن زياد اظهار خشنودى نمود و براى ابن زياد جوايز و هدايايى فرستاد، اندكى كه از ماجرا گذشت، نفرت و خشم مردم را از اين عمل زشت احساس كرد و ديد كه مردم به او دشنام مى‏دهند، از كرده و گفته خود پشيمان شد و مى‏گفت: خداوند پسر مرجانه را لعنت كند كه كار را آنچنان بر حسين سخت گرفت كه راه مرگ را آسانتر شمرد و شهيد گرديد! و مى‏گفت: مگر در ميان من و ابن زياد چه بود كه مرا چنين مورد خشم مردم قرار داد و تخم دشمنى مرا در دل نيكوكار و بزهكار كاشت؟ ! (قمقام زخار 577) .

 

سيوطى مى‏گويد: "فسر بقتلهم اولا ثم ندم لما مقته المسلمون على ذلك و ابغضه الناس و حق لهم ان يبغضوه!" (تاريخ الخلفاء 208) .

البته اين امر در تاريخ سابقه دارد كه اميران و فرمانروايان و پادشاهان چون عملى انجام مى‏دادند كه مردم را به خشم مى‏آورد، تلاش مى‏كردند كه براى تثبيت اقتدار خود انجام آن عمل زشت را به ديگران نسبت داده و خود را تبرئه كنند! و در همين راستا يزيد پس از خطبه عقيله زينب عليها السلام و خطبه على بن الحسين عليه السلام و اعتراض ابو برزه اسلمى و همسر خود هند دختر عبد الله بن عامر و ديگران، به ناگهان مشى سياسى خود را تغيير داد و قتل امام حسين عليه السلام را به عبيد الله بن زياد نسبت داد! و مى‏گفت: "لعن الله ابن مرجانة!" ، در حالى كه پس از ماجراى عاشورا عبيد الله بن زياد به شام آمد و يزيد به او مال فراوانى بخشيد! و در نزد خود نشانيد و او را به حرمسراى خود برده و شراب خوردند و در حال مستى مى‏گفت:

اسقني شربة تروي مشاشي*ثم مل فاسق مثلها ابن زياد

صاحب السر و الامانة عندي*و لتسديد مغنمي و جهادي

قاتل الخارجي اعني حسينا*و مبيد الاعداء و الاضداد (تذكرة سبط 146) .

طبرى مى‏گويد: "فسر بقتلهم اولا و حسنت بذلك منزلة عبيد الله عنده ثم لم يلبث الا قليلا حتى ندم على قتل الحسين" ، تا آنجا كه مى‏گويد يزيد گفت: "لعن الله ابن مرجانة! فبغضني الى المسلمين و زرع لي في قلوبهم العداوة فبغضني البر والفاجر بما استعظم الناس من قتلي حسينا!" ، از اين نقل واضح است كه تزلزل موقعيت اجتماعى و خشم مردم نسبت به او، يزيد را وادار به تغيير روش كرد. (تاريخ طبرى 5/255) .


|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
نویسنده : محمد صابری
تاریخ : چهار شنبه 5 آذر 1393
امام مهدى علیه السلام و مسئله‏ طول عُمر
داشتن طول عمر، به این اندازه بر خلاف عرف و عادتى است كه در میان مردم جهان جریان دارد. موضوع طول عمر در عصر حاضر، امرى حل شده است، و حدّاكثر، از حدّ یك استبعاد ابتدایى فراتر نمى‏رود؛ زیرا، در همین سال‏ها و دهه‏هاى اخیر، در روزنامه‏ها و مجلات، به نام افرادى بر مى‏خوریم كه عمرهایى در حد صد و پنجاه تا دویست و پنجاه سال داشته‏اند.آرى، مسئله‏ طول عمر امام زمان علیه ‏السّلام از دید ما، نه یك ایراد، بلكه یك استبعاد و اظهار تعجّب است تولّد امام مهدى علیه السلام در سحرگاه نیمه‏ شعبان سال (256 ه.ق) مورد تأئید همه دانشمندان شیعه و بسیارى از دانشمندان پیرو مكتب خلفاست این نوشتار ضمن بررسى پیشینه‏ى این موضوع از كتب علماى شیعه به بررسى آیات، روایات پیامبر صلى الله علیه وآله وسلم و از منظر عقل و نگاه علوم تجربى به این مسئله پرداخته است. طبق روایات، امام مهدى علیه ‏السّلام كه در آخر الزمان ظهور خواهد كرد و جهان را پر از عدل و داد خواهد ساخت، فرزند امام حسن عسكرى علیه‏ السّلام است كه در نیمه‏ى شعبان سال 256 ه. ق متولّد شده است. این حقیقت، مورد تأیید همه‏ى دانشمندان شیعه‏ى امامیه و جمع كثیرى از دانشمندان اهل سنّت است.(1) معناى روشن این سخن، آن است كه آن ذخیره‏ى الهى، داراى عُمرى طولانى است. تاكنون، بیش از هزار و صد پنجاه سال از عمر مبارك آن حضرت گذشته است. داشتن طول عمر، به این اندازه بر خلاف عرف و عادتى است كه در میان مردم جهان جریان دارد. موضوع طول عمر در عصر حاضر، امرى حل شده است، و حدّاكثر، از حدّ یك استبعاد ابتدایى فراتر نمى‏رود؛ زیرا، در همین سال‏ها و دهه‏هاى اخیر، در روزنامه‏ها و مجلات، به نام افرادى بر مى‏خوریم كه عمرهایى در حد صد و پنجاه تا دویست و پنجاه سال داشته‏اند.(2) آرى، مسئله‏ طول عمر امام زمان علیه ‏السّلام از دید ما، نه یك ایراد، بلكه یك استبعاد و اظهار تعجّب است، اما از آن جا كه مخالفان شیعه، همین استبعاد را یك اشكال تلقّى كرده و درباره‏ى آن به بزرگ ‏نمایى پرداخته‏اند و تا آن جا پیش رفته‏اند كه مسئله‏ى طول عمر امام مهدى علیه ‏السّلام را دلیل انكار وجود آن حضرت قرار داده‏اند، خود را ملزوم مى‏دانیم كه این مسئله را بررسى كنیم و به منظور روشن شدن اذهان و رفع استبعاد از فكر و اندیشه‏ى مخالفان، مطالبى را تقدیم داریم. پیشینه‏ى مسئله‏ طول عُمر از نخستین سال‏هاى پیدایش مشكلى به نام طول عمر امام زمان علیه ‏السّلام، اندكى بیش از دّه قرن مى‏گذرد. از آن روزگار تاكنون، همواره، از سوى مخالفان موضوع امامت، به مسئله‏ى طول عمر امام مهدى علیه‏ السّلام دامن زده شده است. تقسیم كتب شیعه آثار و تألیفات دانشمندان شیعه را از منظر (مسئله‏ طول عمر)، به طور مشخّص، مى‏توان به دو دسته تقسیم كرد: دسته‏ى یكم، آثارى است كه به طور تقریب. قبل از سال 370 ه. ق تألیف شده است. دسته‏ى دوم، آثارى است كه پس از تاریخ یاد شده به رشته‏ى تحریر در آمده است. در آثار دسته‏ى نخست، هیچ اثرى از مسئله‏ى طول عمر حضرت مهدى علیه ‏السّلام دیده نمى‏شود. و این، بدان معنا است كه عمر مبارك حضرت مهدى علیه ‏السّلام تا این زمان، طبیعى مى‏نموده، لذا از ناحیه‏ى طول عُمر ایشان، پرسشى در اذهان جامعه‏ى آن روز وجود نداشته است. از آثار این دوره مى‏توان از بصائر الدرجات، نوشته‏ى محمد بن حسن صفارقمى (در گذشته‏ى 290 ه.ق) و كافى، اثر شیخ كلینى رازى (در گذشته‏ى 329 ه. ق) و شرح الأخبار فی فضائل الأئمة الأطهار، نوشته‏ى قاضى نعمان بن محمد تمیمى مغربى (در گذشته‏ى 363 ه. ق) و كتاب الغیبة، اثر (3)شاگرد برجسته‏ى شیخ كلینى، محمّد بن ابراهیم نعمانى(4) معروف به (ابن أبى زینب) نام برد. گرچه تاریخ درگذشت دانشمند اخیر، به درستى معلوم نیست، امّا از این كه وى، در اثر خود، هیچ سخنى از مسئله‏ى طول عمر به میان نیاورده... است، چنین بر مى‏آید كه تا زمانى كه او كتاباش را مى‏نوشته، عمر امام عصر علیه‏ السّلام، عمرى متعارف بوده و از ناحیه‏ى طول عمر آن حضرت، هنوز پرسشى در اذهان آحاد جامعه‏ى اسلامى وجود نداشته است و دانشمند یاد شده نیز، احتمالاً، به همین دلیل، متعرض این مسئله نشده است. از همین‏جا مى‏توان حدس زد كه درگذشت این عالم بزرگوار، به احتمال زیاد، قبل از سال 375 ه. ق بوده است؛ زیرا، مشكل طول عمر، در دهه‏هاى پایانى سده‏ى چهارم ه ق مطرح بوده است و دانشمندانى كه در این زمان مى‏زیسته‏اند، متعرّض آن شده‏اند. مرز نهایى عمر متعارف شواهد موجود، نشان مى‏دهد كه در دهه‏هاى آخر سده‏ى چهارم ه.ق، دانشمندان و توده‏هاى مردم، مرز نهایى عمر متعارف را صد و بیست سال مى ‏دانسته‏اند و عمر مبارك امام زمان علیه ‏السّلام در سال 375 ه.ق از این حدّ گذشته و حالت غیرمتعارف پیدا كرده است. از این زمان به بعد، در میان بخش‏هایى از مردم، و حدّاقل در میان افراد بهانه‏جو، پرسش‏هایى در مورد طول عمر آن حضرت پدید آمده است. شیخ صدوق نخستین پژوهنده‏ى طول عمر امام مهدى علیه ‏السّلام اسناد و مدارك موجود، نشان مى‏دهد، نخستین دانشمندى كه به طرح مسئله‏ى طول عمر امام زمان علیه ‏السّلام پرداخته، ابو جعفر محمّد بن على ابن بابویه قمى، معروف به (شیخ صدوق) (در گذشته‏ى 381 ه.ق) است. وى، در كتاب خود، كمال الدین و تمام النعمة(5) به تفصیل، به مسئله‏ى طول عمر پرداخته و به پرسش‏هاى مخالفان مسئله‏ى طول عمر امام مهدى علیه‏ السّلام پاسخ گفته است. وى، فصل جامعى از كتاب یاد شده را به زندگى (معمّرین) اختصاص داده است و ده‏ها نفر از معمّرین را كه عُمرى بیش از صد و بیست سال داشته‏اند، نام مى‏برد و شرح حال و زندگى هر یك از آنان را به صورت مختصر ذكر مى‏كند. در میان این جمعیّت، كه بسیارى از آنان قبل از اسلام و شمارى پس از اسلام مى‏زیسته‏اند - عُمرهایى بین صد و بیست تا سه هزار سال به چشم مى‏خورد. مؤلف ارج‏مند، در پایان این فصل از كتاب خود مى‏نویسد: خیرهایى كه در مورد افراد داراى عمر طولانى ذكر كردم، اختصاص به شیعه ندارد، بلكه مخالفان ما نیز این خبرها را از طرق مختلف نقل كرده‏اند و بر آن صحه گذارده‏اند.(6) از نبى اكرم صلّى ‏اللّهُ‏ علیه‏ وآله ‏وسلّم نیز روایت شده كه فرمود: آن چه در میان امّت‏هاى پیشین روى داده، همانند آن، در میان این امّت نیز وجود خواهد داشت. حال كه عمر طولانى در میان پیشینیان به حقیقت پیوسته، چرا برخى قائم آل محمد صلّى ‏اللّهُ‏ علیه ‏وآله ‏وسلّم را به خاطر عُمر طولانى‏اش انكار مى‏كنند، بخصوص كه در مورد ایشان، خبرهاى فراوانى از نبى اكرم صلّى ‏اللّهُ ‏علیه‏ وآله ‏وسلّم و امامان معصوم علیه ‏السّلام به ما رسیده است(7)؟! قابل ذكر است كه مرحوم صدوق، مسئله‏ى طول عمر حضرت مهدى علیه‏ السّلام را تنها از طریق (تجربه‏ى تاریخى) و افراد داراى عمر طولانى، مورد بررسى قرار داده، و متعرض سایر ادله‏اى كه در بحث طول عمر مى‏توان بدان استناد كرد، نشده است. سده‏ى پنجم 1- شیخ مفید عالم دیگرى كه در اویل سده‏ى پنجم ه.ق، به مسئله‏ى طول عمر امام زمان علیه ‏السّلام پرداخته، محمّد بن محمّد بن نعمان، معروف به (شیخ مفید)، (413 - 336 ه.ق) است. وى امكان طول عمر را در مورد حضرت مهدى علیه ‏السّلام از دو دیدگاه مورد بررسى قرار داده است: نخست، از راه تجربه‏ى تاریخى وارد شده است و جمع زیادى از پیروان ادیان و ملل مختلف را كه عمرى دراز داشته‏اند، ذكر كرده، سپس با استناد به قرآن، از نوح پیامبر علیه ‏السّلام نام مى‏برد كه در میان قوم‏اش، نهصد و پنجاه سال اقامت كرد(8). 2- كراجكى عالم دیگر سده‏ى پنجم، محمّد بن على بن عثمان كراجكى (در گذشته‏ى 449 ه.ق) است. وى، از جمله‏ى عالمانى است كه به تفصیل، پیرامون مسئله‏ى طول عمر امام مهدى علیه ‏السّلام سخن گفته و اثر مستقلى به نام كتاب البرهان على صحّة طول عمر الأمام صاحب الزمان تألیف كرده است.(9) دانشمند یاد شده، نخست، به قرآن كریم استناد مى‏كند و عمر طولانى نوح و خضر را یادآور مى‏ شود، سپس از ابلیس نام مى‏ برد كه به تصریح قرآن، از روزگار آدم، و حتّى پیش از آن، تاكنون زنده است. وى، سپس، جمع كثیرى از معمّرین را ذكر مى‏كند كه از عُمر دراز برخوردار بوده‏اند، و عمر طولانىِ آنان، افزون بر امّت اسلامى، مورد قبول یهودیان و مسیحیان نیز قرار دارد.(10) 3- شیخ طوسى سومین دانشمندى كه در سده‏ى پنجم، متعرض مسئله‏ى طول عمر شده و براى پاسخگویى به این مشكل، به چاره‏ جویى پرداخته، محمّد بن حسن طوسى (460 - 385 ه.ق) است. وى، در كتاب الغیبه، مسئله‏ى طول عُمر حضرت مهدى علیه‏ السّلام را از دو منظر مورد بررسى قرار داده است: نخست، به احادیثى تمسك مى‏كند كه صاحبان صحاح اهل سنّت در مورد دجّال نقل كرده‏اند كه در زمان رسول خدا علیه ‏السّلام متولّد شده است و به حیات خود ادامه مى‏دهد تا در آخر الزمان خروج كند. دوم، به (تجربه‏ى تاریخى) استناد مى‏كند و نمونه‏هاى متعدّدى از (معمّرین) را ذكر مى‏كند(11) سده‏ى ششم امین الاسلام طبرسى امین الاسلام فضل بن حسن طبرسى، از دانشمندان سده‏ى ششم ه.ق است. نظر به این كه عمر طولانى هم در قرآن آمده، مانند عمر نوح و مسیح، و هم مورّخان، در تاریخ، از افرادى با عمر طولانى نام برده‏اند، به همین دلیل، دانشمند یاد شده، طول عمر را مسئله‏اى عادى مى‏داند و آن را امرى خارق العاده به شمار نمى‏آورد و معتقد است كه طولانى شدن زمان، وجود حیات را نفى نمى‏كند. وى، افزون بر استناد به دو دلیل گذشته، به قدرت الهى نیز تمسك مى‏كند و مى‏نویسد: حال كه ثابت شد كه خداوند سبحان، به شمارى از انسان‏ها، اعم از پیامبران و غیر آنان، عمر طولانى داده و این اقدام بر خلاف قدرت و حكمت خداوند نیست، چرا عُمر طولانى صاحب الزمان علیه ‏السّلام انكار مى‏شود، بخصوص كه او، حجّت خداوند بر بندگان‏اش است و خلیفه‏ى خدا است در زمین؟! آرى، خداوندى كه به نوح و خضر و عیسى و... عمر طولانى داده، قادر است به امام صاحب الزمان علیه ‏السّلام نیز عمر طولانى دهد. دانشمند یاد شده، سپس از نگاه اعجاز به مسئله‏ى طول عمر مى‏نگرد؛ چرا كه پیامبران و امامان، از قدرت اعجاز برخوردارند(12) و ممكن است در مسئله‏اى مانند طول عمر، از آن بهره گیرند.(13) سده‏ى هفتم 1- خواجه نصیر طوسى خواجه نصیر الدین طوسى (672 - 597 ه.ق) در بررسى مسئله‏ى طول عمر، از دو دلیل استمداد جسته است: نخست، به دلیل قدرت و علم خداوند تمسك مى‏كند و مى‏گوید، كسى كه اعتقاد داشته باشد كه خداوند، قادر و عالم است، مسئله‏ى طول عمر نزد او، امرى بعید نخواهد بود. سپس، از دلیل (تجربه‏ى تاریخى) بهره مى‏گیرد و از افرادى نام مى‏برد كه از عمر درازى برخوردار بودند و هم اكنون نیز زنده‏اند، مانند خضر و الیاس (از پیامبران) و دجّال و سامرىّ (از شقاوت‏مندان). وى در بیان نتیجه‏ى بحث مى‏نویسد: حال كه در دو سوى این مسئله، یعنى هم در جانب پیامبران خدا و هم در جانب دشمنان خدا، داشتن طول عمر جایز است، چرا در جانب وسط كه اولیاى خدا باشند، طول عمر جایز نباشد؟!(14) 2- محقّق اربلى على بن عیسى اربلى (در گذشته‏ى 693 ه.ق) مسئله‏ى طول عمر را امرى عادى به حساب مى‏آورد و براى اثبات آن، نخست، به قرآن كریم استناد. مى‏كند كه به صراحت، عمر طولانى را براى نوح پیامبر مورد تأیید قرار داده است. سپس به روایاتى تمسّك جسته است كه براساس آن، خضر. طولانى‏ترین عُمر را در میان فرزندان آدم دارد. وى، آن‏گاه، به تاریخ مراجعه مى‏كند و شمار زیادى از افراد داراى عمر طولانى را نام مى‏برد كه پیش از اسلام و یا معاصر بعثت رسول اكرم صلّى ‏اللّهُ‏ علیه ‏وآله ‏وسلّم در میان عرب و غیرعرب مى‏زیسته‏اند. وى، سپس، به دلیل قدرت خداوند تمسك مى‏كند و طول عمر حضرت مهدى علیه ‏السّلام را در پرتو قدرت الهى، كاملاً، ممكن و عملى مى‏داند.(15) قابل ذكر است كه محقّق اربلى. در بحث طول عمر، تا حدود زیادى تحت تأثیر امین الاسلام فضل بن حسن طبرسى قرار دارد. 3- ابن میثم بحرانى كمال الدین میثم بن على بن میثم بحرانى (699 - 636 ه.ق)، مسئله‏ى طول عمر حضرت مهدى علیه ‏السّلام را نه یك اشكال، بلكه آن را یك استبعاد مى‏داند و براى رفع استبعاد، به سه دلیل تمسك مى‏كند: نخست، به (تجربه‏ى تاریخى) استناد مى‏كند و با مراجعه به اخبار معمّرین، مقدار عمر حضرت مهدى علیه‏ السّلام، و حتّى بیش از آن را امرى عادى به حساب مى‏آورد. سپس، به قرآن مراجعه مى‏كند و از اقامت نهصد و پنجاه ساله‏ى نوح در میان قوم‏اش نام مى‏برد. آن‏گاه به سنّت مراجعه مى‏كند و از داستان خضر و الیاس و دجال و سامرىّ نام مى‏برد. حیات این دو پیامبر و حیات دجّال و سامرى، مورد اتفّاق فریقین است.(16) سده‏ى هشتم علاّمه‏ى حلّى حسن بن یوسف بن مطّهر، معروف به علاّمه‏ى حلّى، (726 - 648 ه.ق) از بزرگان علماى شیعه در سده‏ى هشتم ه.ق است.(17) دانشمند یاد شده، مسئله‏ى طول عمر حضرت مهدى علیه ‏السّلام را نه یك اشكال، بلكه یك استبعاد مى‏داند، آن هم استبعادى ضعیف. وى، براى رفع استبعاد، به دو دلیل تمسك مى‏كند: نخست، این‏كه امكان عمر طولانى، امرى مسلّم و تردیدناپذیر است. دوم این‏كه عمر طولانى، در گذشته‏ى تاریخ، واقع شده است.(18) پی نوشت‌ها (1) ر.ك: (امام مهدى منتظر در نهج‏البلاغه)، نوشته‏ى مهدى فقیه ایمانى. در این كتاب، نام صد و دو نفر از دانشمندان اهل سنّت ذكر شده كه همگى، به ولادت امام مهدى علیه ‏السّلام در سال 255 یا 256 ه.ق تصریح كرده‏اند. در كتاب دفاع عن الكافى نوشته‏ى هاشم حبیب العمیدى، جلد دوم، بیست و شش نفر به این آمار افزوده شده است. (2) سالنامه‏ى پارس، ص 100 (نقل از كتاب شیعه چه مى‏گوید؟ ص 287، حاج سراج انصارى). (3) شرح الأخبار فی فضائل الأئمة الأطهار، چاپ مؤسّسه‏ى انتشارات اسلامى وابسته به جامعه‏ى مدرسین حوزه‏ى علمیّه‏ى قم. (4) طبقات أعلام الشیعه،آقا بزرگ تهرانى، ج 1، ص 230، دارالكتاب العربى، چاپ یكم، 1390 ه. ق. (5) كمال الدین و تمام النعمة، ص 576 - 553. (6) قابل ذكر است كه شمارى از دانشمندان اهل سنت، از جمله ابو حاتم سیستانى، كتاب مستقلى در مورد (معمّرین) تألیف كرده است. (7) كمال الدین و تمام النعمة، ص 576. (8) مضفات شیخ مفید، ج 3، ص 103 - 93، با تحقیق سیّد محمد قاضى، چاپ كنگره‏ى هزاره‏ى شیخ مفید، چاپ اوّل، سال 1413 ه.ق (9) این كتاب، هم اكنون بخشى از جلد دوم كنز الفوائد را تشكیل مى‏دهد. (10) ) كنز الفوائد، محمّد بن على بن عثمان كراجكى، ج 2، ص 158 - 114، با تحقیق شیخ عبدالله نعمه، انتشارات دارالذخائر، قم، 1410 ه.ق. (11) 11) كتاب الغیبه، محمّد بن حسن طوسى، ص 126 - 113، با تحقیق عبادالله تهرانى و على احمد ناصح، مؤسسّه‏ى معارف اسلامى، قم، چاپ اوّل، 1411 ه.ق. (12) پیروان برخى از فرق اسلامى، این اقدام اولیا را كرامت نامیده‏اند، نه معجزه. (13) اعلام الورى یأعلام الهدى، امین الاسلام فضل بن حسن طبرسى، ج 2، ص 310 - 305 با تحقیق مؤسّسه‏ى آل البیت، چاپ اول، 1417 ه.ق. (14) تلخیص المحصل (المعروف به (نقدالمحصّل))، خواجه نصرالدین طوسى، ص 433، دارالاضواء، چ دوم، بیروت، لبنان، 1405 ه.ق. (15) كشف الغمه فی معرفة الأئمه، على بن عیسى اربلى، ج 2، ص 488، به بعد، با تحقیق سیدهاشم رسولى، چاپ علمیّه، قم، 1381 ه.ق. (16) قواعد المرام فی علم الكلام، كمال الدین میثم بن على بن میثم بحرانى، ص 191، چا مهر، چاپ اوّل، قم، 1398 ه.ق. (17) طبقات أعلام الشیعه، آقا بزرگ تهرانى، ج 5. ص 52 دارالكتاب العربى چاپ اول 1975 م. (18) مناهبح الیقین فى اصول الدین، علامه، حسن بن یوسف بن مطهّر حلى، ص 330، با تحقیق محمدرضا انصارى قمى، چاپ اول، 1416 ه.ق.

:: موضوعات مرتبط: مهدویت , ,
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
نویسنده : محمد صابری
تاریخ : دو شنبه 26 آبان 1393
چرا سيدالشهدا(ع) تنها ماند؟ (بخش اول)
يزيد شخصيتي است كه طرفداران او نيز نتوانسته‌اند برايش مدحي بگويند، حتي خيلي از اهل‌سنت هم يزيد را واجب اللعن مي‌دانند. در زيارت عاشورا به امام حسين(ع) اين‌گونه خطاب مي‌كنيم: «و الوتر الموتور». وتر به معناي «تنها و يكتا»، و موتور «تنها شده» است.يك احتمال درباره‌ي اين معنا، يگانگي، منحصر به فرد بودن و بي‌بديل بودن حضرت است. احتمال ديگر اين است كه، حضرت تنهاست و در اين تنهايي «موتور» است؛ يعني حضرت با نقشه و برنامه‌ريزي تنها شده است؛ به خصوص اگر توجه داشته باشيم كه درگيري سيّدالشّهدا (ع) مخفيانه نبود كه مسلمانان از آن بي‌خبر باشند. يزيد بعد از مرگ معاويه به استاندار مدينه نامه نوشت كه بايد از حسين بيعت بگيري و الاّ او را بكش و سرش را بفرست. حضرت بيعت نكردند و با تدبير از مدينه خارج شدند؛ در مكه براي مسلمانان نامه‌ي دعوت نوشتند و آنها را مطلّع كردند، علاوه بر اين مكه محل رفت و آمد مسلمانان بود و اخبار از آنجا منتشر مي‌شد. بعد هم يزيد، عده‌اي را فرستاد تا حضرت را در مكه ترور كنند و توصيه كرد كه، حتّي اگر دست حضرت به پرده‌ي كعبه بود او را بكشيد، لذا حضرت در 8 ذي‌الحجّه در حالي‌كه همه مُحرِم مي‌شدند كاملاً با سر و صدا و با حالتي كه همه متوجه باشند از مكه خارج شدند و با صراحت اعلام كردند: كسي كه حاضر است خون دلش را در راه ما بدهد و خودش را مهيّاي لقاي خدا كرده است، همراه ما كوچ كرده، همسفر شود.[1] از آن طرف مردم كوفه از خروج امام از مدينه و حركت به سوي مكه مطّلع شدند، نامه نوشتند و حضرت را دعوت كردند. حضرت نيز سفير فرستادند. لذا به گونه‏ اي نبود كه مردم مطّلع نباشند. هم مردم حجاز، مدينه، بصره و هم مردم كوفه مطّلع بودند. كمابيش تمام مناطق اسلامي مطّلع شده بودند كه چنين حادثه‌اي در شرف اتّفاق است و امام با يزيد بيعت نكرده، ابتدا به مكه رفته سپس از مكه هم بي‌وقت خارج شده و مردم را به همكاري دعوت كرده‌اند 1ـ شرايط تنها شدن حضرت سيدالشهدا (ع) شرايطي كه موجب تنها شدن امام حسين(ع) شد را مي­توان در جبهه دشمن و جبهه حضرت سيدالشهدا (ع) مشاهده كرد: 1/1 ـ شرايط جبهه‌ي دشمن اگر طرف درگيري حضرت، يكي از صحابي رسول‌الله يا فردي كه امثال اين عناوين را يدك مي‌كشيد، بود، جاي توجيه ـ ولو به باطل ـ وجود داشت. ولي طرف مقابل سيّدالشّهدا(ع)، يزيد و ابن زياد است كه حسب و نسب‌شان معلوم و هيچ نقطه‌ي قوتي در آنها نيست. يزيد شخصيتي است كه طرفداران او نيز نتوانسته‌اند برايش مدحي بگويند، حتي خيلي از اهل‌سنت هم يزيد را واجب اللعن مي‌دانند. غير از اينكه امتيازي هر چند دروغين نداشته، معروف به قماربازي و عيّاشي بوده است. يكي از اشكالاتي كه برخي به حضرت اميرالمومنين(ع) ـ ارواحنا و ارواح العالمين له الفدا ـ مي‌كردند اين بود كه، تو جوان هستي و مردم زير بار خلافت شما نمي‌روند.[2] غافل از اينكه اساس ديانت تولّي به وليّ خدا و تسليم بودن در مقابل اوست. لذا يكي از كمالاتي كه شيعه در طول تاريخ به واسطه‌ي زحمات معصومين (ع) رسيده اين است كه، براي او امام، كوچك يا بزرگ و حاضر يا غايب ندارد. بعد از امام هشتم(ع)، سه امام داريم كه در سنّ كودكي به امامت رسيده‌اند؛ امام جواد، امام هادي و امام زمان(ع) و شيعه نيز قبول كرده و هيچ انشعاب عمده‌اي اتفاق نيفتاده است. به اين علت كه، فرهنگ شيعه، فرهنگ رشد يافته‌اي شده و پذيرفته است كه، امامت منصبي صوري نيست؛ لذا مثل علي بن جعفر (ع)[3] كه هنگام امامت امام جواد (ع) پيرمرد بود و سه امام (امام صادق، امام كاظم و امام رضا(ع)) را قبل از آن درك كرده بود محدّث جليل‌القدري بود و روايات بسياري از وي نقل شده است، وقتي امام جواد(ع) در حلقه‌ي درسي او وارد مي‌شدند، درس را تعطيل مي‌كرد به طرف امام مي‌رفت و دست ايشان را مي‌بوسيد. اگر هم اعتراض مي‌شد كه شما عموي پدر ايشان هستيد، مي‌گفت: «خداي متعال اين ريش سفيد را قابل امامت ندانسته ولي اين نوجوان را قابل دانسته است». هر چند اساس كار دين معرفت است، اما گروهي پس از رسول خدا (صلي الله عليه و آله و سلم) توجيه باطلي مي‌كردند. جالب اين است كه، در خصوص سيّدالشّهدا (ع) اين توجيه هم نيست؛ بلكه مسئله به كلي بر عكس است؛ چون سيّدالشّهدا(ع) حدود 60 سال داشتند و يزيد، جوان تازه به دوران رسيده بود؛ لذا ابن زياد و يزيد نه اسمي داشتند، نه صحابه بودند، نه سابقه‌ي خوشي داشتند. ابن زياد پسر زياد است، زياد هم اولاد نامشروع بود كه معاويه او را ملحق به ابوسفيان كرد و به خاطر اين كار مورد طعن بسياري قرار گرفت. يزيد هم مجهول‌الهويه است؛ چون مادر يزيد قبل از اينكه زن معاويه بشود باردار به يزيد بوده ولي به اسم معاويه تمام شد. اين نسب، آن اخلاق و آن هم ساير اوصافي كه هيچ نقطه‌ي مثبتي در آن نيست. 2/1ـ شرايط جبهه‌ي امام حسين(ع) طرف ديگر درگيري، سيّدالشّهدا(ع) از هر نظر صاحب كمال هستند. قلم دست دشمن بوده است ولي يك نقطه‌ي منفي براي سيّدالشّهدا(ع) در تاريخ ننوشته‏ اند؛ نوه‌ي پيامبر، فرزند اميرالمؤمنين و حضرت فاطمه زهرا ـ عليهم السلام ـ غير از اينها، همه نوع كمالات را دارند به طوري‌كه، در روز عاشورا وقتي فرمودند: به چه عذري مرا مي‌خواهيد بكشيد؟ يك نفر نگفت شما فلان جرم را داريد. وقتي كه فرمودند: مگر شما از پيامبر نشنيديد كه؛ «حسن و حسين سرور جوانان اهل بهشتند»؟ اگر نشنيده‌ايد، اصحاب هستند، از آنها بپرسيد كه نه تنها اهل بهشت، بلكه سرور اهل بهشتند. هيچ كسي انكار نكرد، چطور شده، سيّدالشّهدا(ع) با اين همه كمالات و اعلان علني كه در طول چند ماه كرده‌اند، حالا به كربلا آمده‌اند ولي در آخر كار براي حضرت حداكثر كمتر از 200 نفر (نظر مشهور 72 نفر است) ياور جمع شده است؟! ولي آن طرف، فقط از كوفه و از نزديكي‌هاي آن لشكر سي هزار نفري جمع شد، بيشتر از اين نيز نقل كرده‌اند!! چرا و چگونه وليّ خدا تنها شد؟ البته اين طور نيست كه حضرت يك دفعه تنها شده باشند؛ بلكه يك حركت و نقشه‌ي تاريخي است كه سيّدالشّهدا(ع) را تنها و منزوي كرده است. 2. عوامل تنهايي وليّ خدا چه عواملي موجب تنهايي سيّدالشّهدا(ع) شد؟ مرحوم علامه طباطبائي (رض) فرموده بودند: «همه‌ي كتاب وسايل الشيعه را از اول تا آخر مطالعه كردم تا ببينم چند روايت فقهي از سيّدالشّهدا(ع) نقل شده است، سه روايت بيشتر پيدا نكردم»!! معناي اين حرف اين است كه مردم، سيّدالشّهدا(ع) را در حدّ يك مسئله‌گو هم قبول نداشتند؛ در حالي‌كه ابوهريره‌ها به اسم صحابي، مراجع صاحب فتوا شده بودند؛ همه‌ي اينها نشان مي‌دهد كه وليّ خدا با سازمان‌دهي قبلي تنها شده بود. در اينجا عوامل تنهايي وليّ خدا را بر مي‌شماريم با تذكر به اين نكته كه، با حركت سيّدالشّهدا(ع)، كار برعكس و توجه به اهل بيت شروع شد؛ تا جايي كه در زمان امام باقر(ع) و امام صادق(ع) به اوج رسيد. 1/2ـ شبهه‌ها و فتنه‌ها عواملي كه باعث تنهايي وليّ خدا مي‌شوند، دو دسته هستند؛ شبهه‌ها و فتنه‌ها. كه وقتي اين دو با هم تركيب شوند به شدت كارگر مي‏‌شوند؛ شبهات فضا را تاريك مي‏كند و در اين فضا فتنه‌ها تأثيرگذار مي‌شوند. و الّا در فضاي روشن، فتنه‌ها كارساز نيستند. اعلان بي‌نيازي نسبت به وليّ خدا و طرح «حسبنا كتاب الله» اولين و اساسي‌ترين شبهه‌اي است كه از زمان حيات خود پيامبر اكرم(ص) آغاز شد مورخان اهل سنت از جمله، طبري نوشته‌اند: در آخرين روزهاي حيات پيامبر(ص) در حالي‌كه مردم در منزل حضرت بودند، فرمودند: دوات و قلم بياوريد تا چيزي بنويسم كه بعد از من گمراه نشويد. كسي گفت: «إنّ الرجل ليهجر حسبنا كتاب الله» به فارسي يعني هذيان مي‌گويد!! از قرائن تاريخي پيداست كه گوينده‌ي اين سخن كيست، شيعه و سني هم متّفقند كه او كيست. البته؛ متأسفانه عدّه‌اي از علماي اهل سنت اين جريان را توجيه كرده و گفته‌اند: اين حرف بدي نيست. او در دوره‌ي خلافتش نيز مي‌گفت: «آن روزي كه پيامبر آن جمله را فرمود، مي‌خواست مسئله‌ي خلافت را مطرح كند، ولي من صلاح مسلمانان ندانستم». جريان از اينجا شروع شد كه، اسلام نياز به «وليّ» ندارد؛‌ بلكه كتاب براي ما كافي است، در حالي كه شيعه و سني متواتر نقل كرده‌اند كه حضرت به روشني فرمودند: « إنّي تاركٌ فيكم الثّقلين كتاب الله و عترتي» البته بعضي از سنّي‌ها اين روايت را نيز تحريف كرده، گفته‌اند: كتاب الله و سنتي! شبهه از اينجا شروع شد كه گفتند: قانون خدا وجود دارد؛ فرموده: نماز بخوانيد، مي‌خوانيم، روزه بگير، مي‌گيريم، حج برو، مي‌رويم و … به جايي رسيد كه به تدريج گفتند: نوشتن حديث معنا ندارد بايد كتاب خدا را حفظ كنيم؛ چون اگر بخواهيم حديث بنويسيم كتاب خدا از بين مي‌رود؛ لذا نوشتن حديث پيامبر را در زمان خليفه‌ي اول منع كردند، البته به اين علّت كه احاديث پيامبر خاتم(ص)، صراحت بر فضايل اهل بيت(ع) دارد. اين شبهه ظاهر فريبنده‌اي هم داشت؛ چون مي‌گفتند روايت به اندازه‌ي قرآن اهميت ندارد؛ لذا نگذاريد قرآن از بين برود، در حالي كه مفسّر قرآن، كلام رسول خدا(ص) است. «لتبيـّن للنّاس ما نزّل إليهم»[4] روشن است كه اگر براي قرآن تبيين‌كننده‌اي نباشد، متشابهات آن به دلخواه افراد، معنا مي‌شود. 2/2ـ جعل شخصيت در مقابل اهل بيت(ع) بعد از اينكه جلوي نشر فضايل اهل بيت را گرفتند، كم‌كم شروع به جعل شخصيت و شخصيت علي‌البدل كردند، كه در دنياي سياست كار رايجي است؛ لذا در مقابل اميرالمؤمنين(ع) كه صاحب فضايل است، براي ديگران جعل فضيلت كردند. معاويه دو كار انجام داد: اول، اينكه احدي حق ندارد نقل حديث در فضايل علي و اهل بيت كند، (اگر كرد او را بكشيد)، دوم، به استاندارانش دستور داد براي عثمان و شيخين فضيلت نقل كنيد. كار جعل فضايل به حدي رايج شد كه خود معاويه گفت: بس است. چون جعلياتي مثل: مَثَل اصحاب من، مَثَل ستارگان آسمان است، به هر كدام اقتدا كنيد، هدايت مي‌شويد، خلاف صريح قرآن است، چون قرآن مي‌گويد: داخل صحابه منافق هم وجود دارد. 3/2ـ تحريف در معناي دين و مسلمان بود اين شبهات در حقيقت، تحريف در معني دين و مسلمان بودن است، غافل از اينكه حقيقت دين چيزي جز تسليم در مقابل خداي متعال نيست « إن الدّين عندالله الإسلام»[5] و اين تسليم بودن زماني ثبوت پيدا مي‌كند كه در مقابل وليّ‌ خدا تسليم باشيم. قل إن كنتم تحبون الله فاتّبعوني يحببكم الله و يغفر لكم ذنوبكم و الله غفورٌ رحيمٌ.[6] تولّي به ولي خدا گوهر دين و باقي مسائل، آداب ظاهري دين است. اينها در معناي دين‌داري تحريف كردند، تحريف‌هايي كه تاكنون ادامه دارد. يك نگاه اين است كه، دين همين آداب است هر كس بيشتر نماز بخواند مقدس‌تر است. يك نگاه ديگر هم كه كم كم شكل گرفت و هم اكنون نيز وجود دارد اين است كه، دين يك مشت تجارب باطني و به قول امروزي‌ها تجارب قدسي، تأملات، رازداني، رمزداني، رياضيت‌كشي، حالات و مقامات باطني است و رسيدن به اينها هم يك آداب و فرمول‌هايي دارد،‌ اگر به آن عمل كني به نتيجه مي‌رسي، لذا اهل سنت كتاب‌هايي دارند به نام منازل الفلان، خيال مي‌كنند پلكان است اگر رفتي به خدا مي‌رسي. البته همه‌ي اين حرف‌ها مطلقاً باطل نيست،‌ ولي اين تحريفي است كه پيدا شده و كم‌كم به جايي رسيده كه رسيدن به خدا، بدون ولي فرمول پيدا كرده است. در اين وسط وليّ خدا چه مي‌شود؟ اين همان ظهور «حسبنا كتاب الله» است. درباره‌ي امور اجتماعي نيز برخي مي‌گويند: اول اينكه امور ظاهري است و اعتبار چنداني ندارد، دوم اينكه به دين ربط ندارد، بايد خود مردم آن را سامان دهند. اين تفكّرات كه از صدر اسلام شروع شد، باعث كارگر شدن فتنه‌ها و تنها شدن وليّ خدا شد. از زماني كه دين‌داري، فقط رمزداني و نماز و روزه‌ شد و همه‌ي صحابه عادل و محترم شدند، كم‌كم اميرالمؤمنين(ع) هم عرض طلحه يا زبير شدند، چون همه صحابي هستند؛ لذا فتنه‌ اثر خودش را گذاشت. از حضرت امير(ع) نقل شده است كه فرمودند: «مرا روزگار اين‌قدر پايين آورد كه كنار معاويه گذاشت، تا جايي كه گفتند: علي و معاويه». معاويه كسي است كه تا فتح مكه هم خودش و هم پدرش بت‌پرست بودند، بعد از فتح هم به زور اسلام آوردند لذا جزو طلقا (آزاد شدگان به دست حضرت) هستند، يعني در حقيقت برده بودند، اما حضرت علي(ع) اوّل مؤمن است، مجاهدات و بت‌شكني و ساير فضايل نامتناهي حضرت، كه ديگر جاي خود دارد. بايد تذكر داد كه ما در اين زمان نگران فتنه‌هاي دشمن نيستيم، فتنه‌هايي مانند ماهواره، فيلم، ويدئو، رمان و … انحرافي نمي‌توانند در فضاي روشن، كاري بكنند. در سال 1357 از اين فتنه‌ها بسيار داشتيم ولي امام خميني(ره) باذن الله ـ تبارك و تعالي ـ در دل فتنه‌ها جوانان را نجات دادند و به مقام شهادت رساندند؛ مهم شبهه‌ها هستند، شبهاتي مثل اينكه؛ اصلاً دين، حكومت و سياست ندارد (دين حداقل)، براي تفسير دين، روحانيت لازم نيست، دين طبقه‌ي مفسّر ندارد، هر كس هر طوري فهميد، بالنسبه حق است (تكثّرگرايي)، و ... . اگر اين شبهه‌ها گرفت، فتنه به راحتي كارگر مي‏افتد،‌ هر كس صدا بلند كرد دورش جمع مي‌شوند؛ لذا اين‌دو در كنار هم كار مي‌كنند. اگر در تاريخ جريان فتنه‌ها و شبهه‌ها را تأمل كنيم به همين نتايج خواهيم رسيد. سيّدالشّهدا(ع) نيز به همين شكل تنها شدند. مردم طوري پراكنده شدند كه احكام فقهي خود را نيز از سيّد الشّهدا(ع) نمي‌پرسيدند با اينكه، حضرت سبط پيامبر، صحابي و … بودند (حالا فضايلي كه شيعه نقل مي‌كند، بماند) بنابراين، شبهه‌ها و فتنه‌ها يكي از عوامل مهم تنهايي حضرت بود و اين‌دو در يك شب درست نمي‌شوند؛ بلكه يك برنامه‌ريزي تاريخي پشتيبان قضيه بود،‌ لذا همين كه حضرت را به عنوان «وتر موتور» سلام مي‌دهيد،‌ بلافاصله يك امت را لعن مي‌كنيد. « فلعن الله امّه‌ي‌ً أسّست أساس الظّلم و الجور عليكم أهل البيت» بدين معني كه حضرت با يك امت تاريخي روبه‌رو هستند، نه فقط با ابن زياد و يزيد. پى‏ نوشت‏ ها: [1] ـ ابن طاووس، لهوف، ص 88، ترجمه‌ي رجالي تهراني. [2] ـ نقل شده كه پدر ابوبكر، ابوقحافه، به پسرش گفت اگر بنا بر سن باشد من از تو پيرتر هستم. [3] ـ عموي امام رضا(ع) و احتمالاً همان كسي هستند كه در گلزار قم مدفونند. [4] ـ سوره‌ي نحل (16)، آيه‌ي 44. [5] ـ سوره‌ي آل عمران (3)، آيه‌ي 19. [6] ـ سوره‌ي آل عمران (3)، آيه‌ي 31.

:: موضوعات مرتبط: مذهبی , ,
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
نویسنده : محمد صابری
تاریخ : دو شنبه 19 آبان 1393
زنان یاری دهنده امام زمان(عج)

ام خالد عبدی، بانویی است که استاندار عراق، یوسف بن عمرو به سبب عقیده شیعی و پیروی از زید بن علی بن الحسین علیه السلام در کوفه، دست او را قطع کرد. وی در راه عقیده و عبادت خویش، استواری و پای‌ بندی قاطعی داشت و در بیان معارف دین و ابراز عشق و ارادت به خاندان پیامبر صلی الله علیه و آله برابر مخالفان، هیچ کوتاهی و مسامحه ‌ای روا نمی ‌داشت.(10)

 

 

یکی از آرزوهای دیرینه بشر گسترش عدالت به معنای واقعی در سرتاسر گیتی است و این آرزو به شکل نوعی اعتقاد در ادیان الهی تجلی نموده است. در طول تاریخ کسانی که مدعی تحقق این ایده شدند، طرح ها ریختند و چاره ها اندیشیدند، ولی نتوانستند بشر خسته دل را امیدی بخشند. امام مهدی عجل الله تعالی فرجه الشریف، تنها چراغ فروزانی است که می تواند تاریکی ها و غبار خستگی را از انسان دور کند. روزی که او می آید و حکومت واحد جهانی تشکیل می دهد، انحراف ها و بی عدالتی ها را محو می سازد و ابرهای خودخواهی و نفاق را کنار می زند. در آستانه ظهور امام، حوادث شگفت انگیزی اتفاق می افتد که یکی از آن ها بازگشت گروهی از مؤمنان واقعی برای درک و تماشای عظمت و شوکت جهانی اسلام خواهد بود؛ البته عده ای از کافران بد طینت نیز در این میان پیش از آخرت به دنیا باز می گردند تا به سزای پاره ای از اعمال ننگین خود برسند.


رجعت کنندگان


روایاتی که رجعت کنندگان را معرفی می کند، به دو دسته تقسیم شده اند:

1. بعضی روایات به طور عموم دلالت می کند که تمام مؤمنان خالص (زن و مرد) و کفار و معاند (زن و مرد) که در طول تاریخ در روی زمین زندگی کرده اند، بر می گردند. امام صادق علیه السلام فرموده است: « همانا رجعت عمومی نیست؛ بلکه خصوصی است، بر نمی گردند مگر مؤمنان خالص و کفار محض».(1) 
2. بعضی از روایات، رجعت‌کنندگان را با اسم و مشخصات معرفی می‌ کند.

در این میان گروهی از یاوران امام مهدی عجل الله تعالی فرجه الشریف، زنانی هستند که خدا به برکت ظهور امام آنان را زنده می کند و آن ها بار دیگر به دنیا رجعت می کنند.

در منابع معتبر اسلامی، نام سیزده زن آمده است که به هنگام ظهور امام مهدی عجل الله تعالی فرجه الشریف زنده خواهند شد و در لشکر امام به مداوای مجروحان جنگی و پرستاری بیماران خواهند پرداخت. در روایتی آمده است که امام صادق علیه السلام فرمود: « همراه مهدی سیزده زن خواهند بود». مفضل بن عمر از حضرت پرسید: «آن‌ ها را برای چه کاری می ‌خواهد؟» حضرت فرمود: «برای مداوای مجروحان و رسیدگی به مریض‌ ها؛ همان ‌گونه که وقتی همراه پیامبر بودند، چنین می‌کردند». مفضل پرسید: «نام آن ها را بفرمایید». حضرت فرمود: «قنواء دختر رشید هجری، ام ایمن، حبابه والبیّه، سمیه مادر عمار بن یاسر، زبیده، ام خالد احمسیه، ام سعید حنفیه، صبانه ماشطه و ام خالد جهنیه».(2)

هر چند در حدیث امام صادق علیه السلام فقط از نه نفر از آنان نام می برد، اما باید توجه داشت زنانی همچون «صیانه» که مادر چند شهید بود و خود نیز با وضعی جانسوز به شهادت رسید، سمیه که در راه دفاع از عقیدۀ اسلامی خود، سخت‌ ترین شکنجه ‌ها را تحمل نمود و تا پای جان از عقیدۀ خود دفاع کرد، ام‌ خالد که برای حفظ اسلام جانباز شد و نیز دیگرانی همچون زبیده، کسانی بودند که زرق و برق دنیا هرگز آنان را از اسلام باز نداشت؛ بلکه آن ها از آن امکانات در راه عقیده خود استفاده کرده و در مراسم حج که یکی از ارکان دین است، به کار بردند. بعضی نیز افتخار دایگی رهبر امت را داشتند و خود نیز از معنویات زیادی برخوردار بودند و بعضی دیگر، از خانوادۀ شهیدانی بودند که خود، پیکر نیمه ‌جان فرزندان ‌شان را حمل کردند. این افراد با داشتن چنین شرایطی ثابت کردند که می ‌توانند گوشه‌ ای از بار سنگین حکومت جهانی اسلام را بردوش گیرند.

زنان مؤمن

سمیه، مادر عمار یاسر

هفتمین فردی که به اسلام گروید و بدترین شکنجه ‌ها را نیز تحمل کرد، سمیه بود.(3) او و شوهرش، یاسر در دام ابوجهل گرفتار شده بودند و او به آن ها دستور داد که به پیامبر خدا صلی الله علیه و آله دشنام دهند، اما آن ها چنین کاری نکردند. ابوجهل زره آهنی به سمیه و یاسر پوشاند و آن ها را مقابل آفتاب سوزان نگه ‌داشت. پیامبر صلی الله علیه و آله که گاهی از کنارشان عبور می ‌کرد، آن ها را به صبر و مقاومت سفارش می‌ کرد و می ‌فرمود: «ای خاندان یاسر صبر پیشه کنید که وعده‌ گاه شما بهشت است». سرانجام ابوجهل با ضربتی آنها را به شهادت رساند.(4)


ام ایمن

این زن که نامش "برکه" است، دختر "ثعلبه بن عمرو بن حصن بن مالک" و خدمت‌ گزار "آمنه"، مادر پیامبر و کنیز پیامبر صلی الله علیه و آله بود. آن گاه که رسول خدا صلی الله علیه و آله مادر خود را از دست داده بود، وی پرستاری حضرت را برعهده گرفت و به اصطلاح، خدمت ‌گزار رسول خدا صلی الله علیه و آله محسوب می‌ شد. پیامبر صلی الله علیه و آله درباره اش می ‌فرمود: «او باقی ‌ماندۀ خاندان من است».(5) او از شیفتگان امامت بود که در ماجرای فدک، حضرت زهرا علیها السلام او را به عنوان شاهد معرفی کرد و پنج یا شش ماه پس از رحلت پیامبر صلی الله علیه و آله در زمان خلافت ابوبکر از دنیا رفت.(6)


صیانه

از دیگر زنان رجعت کننده در دوران امام مهدی عجل الله تعالی فرجه الشریف که به یاری حضرت می پردازند، "صیانه" است. درباره او آمده می نویسند: «در دولت مهدی عجل الله تعالی فرجه الشریف، سیزده تن برای معالجۀ زخمیان زنده گشته و به دنیا باز می‌ گردند. یکی از آنان "صیانه" است که همسر "حزقیل" و آرایشگر دختر فرعون بوده است. شوهرش "حزقیل" پسرعموی فرعون و گنجینه دار او بوده و به گفتۀ او، مؤمن خاندان فرعون است که به پیامبر زمانش، موسی علیه السلام ایمان آورد».(7)

نسیبه، دختر کعب

وی که همسر "زید بن عاصم" و از بانوان مجاهد و صحابی فداکار رسول خدا صلی الله علیه و آله و راوی حدیث از آن حضرت بوده است. درباره او نوشته ‌اند: «‌ در بیعت عقبه که 62 مرد از قبیله خزرج شرکت داشتند و با رسول خدا صلی الله علیه و آله بیعت کردند، دو زن یعنی نسیبه و خواهر وی هم حضور داشتند و بدون اینکه به هنگام بیعت، دست رسول خدا صلی الله علیه و آله به دست آن ها بخورد، با آن حضرت بیعت کردند و به اطاعت پیامبر صلی الله علیه و آله اقرار و تعهد نمودند».(8)

او که کنیه اش "ام عماره" است، در بیعت رضوان، جنگ احد و در جنگ یمامه که بعد از وفات رسول خدا صلی الله علیه و آله با مسیلمه کذاب واقع شد، حضور داشته است. ایمان و اخلاص و فداکاری وی در جنگ احد، به جایی رسید که رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: «وفاداری و مقاومت نسیبه، بهتر و بالاتر از بسیاری از مردها می‌ باشد».(9) در جنگ "یمامه" نیز دوازده زخم برداشت و حتی یک دست وی هم قطع شد.


ام خالد عبدی

ام خالد عبدی، بانویی است که استاندار عراق، یوسف بن عمرو به سبب عقیده شیعی و پیروی از زید بن علی بن الحسین علیه السلام در کوفه، دست او را قطع کرد. وی در راه عقیده و عبادت خویش، استواری و پای‌ بندی قاطعی داشت و در بیان معارف دین و ابراز عشق و ارادت به خاندان پیامبر صلی الله علیه و آله برابر مخالفان، هیچ کوتاهی و مسامحه ‌ای روا نمی ‌داشت.(10)


زبیده

او، همسر هارون الرشید و از شیعیان بود. وقتی هارون از عقیدۀ او آگاه شد، سوگند یاد کرد او را طلاق دهد. او به انجام کارهای نیک معروف بود. زمانی که یک مشک آب در شهر یک دینار طلا ارزش داشت، او همۀ حُجاج و شاید مردم مکه را سیراب کرد. او دستور داد با کندن کوه ‌ها و احداث تونل‌ ها، آب را از خارج حرم مکه، به حرم آوردند. وی صد کنیز داشت که همگی حافظ قرآن بودند و هر کدام موظف بود که یک دهم قرآن را بخواند؛ به گونه ‌ای که از منزل او صدای قرائت قرآن همانند زمزمۀ زنبورهای عسل بلند بود.(11)


حبابه والبیه

بزرگانی همچون شیخ طوسی، شیخ کلینی، فیض کاشانی، محدث بحرانی، طبرسی، راوندی و علامه مجلسی، او را محدث و راوی حدیث از هشت تن از امامان معصوم، از امام علی علیه السلام تا امام رضا علیه السلام دانسته ‌اند. وی، راوی حدیث از امام علی علیه السلام بوده و در روزگار امام زین العابدین علیه السلام، 113 سال از عمر او می گذشت. در سال 183ق که امام موسی بن جعفر علیه السلام شهید شده و امام رضا علیه السلام عهده ‌دار امامت گردید، وی به حضور امام هشتم رسید؛ در حالی که عمر او در این روزگار، حداقل 235 بود. وقتی از دنیا رفت، امام رضا علیه السلام او را با پیراهن خود کفن کرده و به خاک سپرد. سن او هنگام مرگ، بیش از 240 سال بود. او، دوبار به جوانی بازگشت که یک بار به معجزه امام سجاد علیه السلام و بار دوم به معجزه امام هشتم علیه السلام بود. هشت امام معصوم علیهم السلام با خاتم خود بر سنگی که او همراه داشت، نقش بستند.(12)


قنواء، دختر رشید هجری

دانشمندان رجالی و اهل فقه و حدیث، مانند شیخ طوسی، برقی و مامقانی این بانوی بزرگوار را از بانوان یاور امام صادق علیه السلام و راوی حدیث از آن حضرت معرفی کرده ‌اند. میزان پایداری در عقیده و پای‌ بندی او به اسلام و تشیع و علاقه اش به امیرالمؤمنین علیه السلام، از جریانی که دربارۀ شیوه اسارت و شهادت پدرش توسط ابن زیاد نقل می ‌کند، مشخص می ‌شود.(13)


زنان غیرمؤمن


در حدیثی از امام باقر علیه السلام، از زنی خبر داده شده است که حضرت زهرا علیها السلام را خیلی رنج می ‌داد. این زن نیز از رجعت کنندگانی است که باز می گردد تا به سزای عملش در این دنیا برسد:« آگاه باشید اگر قائم ما قیام کند، حمیراء زنده می ‌شود تا اینکه آن حضرت به او تازیانه بزند و تا اینکه از وی برای فاطمه دختر رسول‌خدا انتقام بگیرد. روای از حضرت پرسید:« فدایت شوم! چرا بر او تازیانه می ‌زند؟» حضرت فرمود: «به سبب افترا و تهمتی که به أم ابراهیم زد». روای پرسید: «چرا خداوند، تا زمان قائم آن را به تأخیر انداخت؟» امام باقر علیه السلام فرمود: «به سبب اینکه خداوند، پیامبر را برای رحمتِ خلق مبعوث کرد، ولی مهدی را برای انتقام از دشمنان».(14)

_____________________________

پی نوشت:

1. حر عاملی، الایقاظ من الهجعۀ، باب 10، ص360.

2. طبری، دلائل الامۀ، ص260.

3. طبسی، چشم‌اندازی از حکومت مهدی عجل الله تعالی فرجه الشریف، ص78.

4. ریاحین الشریعۀ، ج4، ص335.

5. تاریخ طبری، ج2، ص7.

6. قاموس الرجال، ج10، ص378.

7. ریاحین الشریعۀ، ج5، ص153.

8. ابن اثیر، اسدالغابۀ، ج5، ص 555.

9. بحارالانوار، ج20، ص 133.

10. آیت ‌الله خویی، معجم رجال الحدیث، ج14، ص 23، 108، 176.

11. چشم اندازی به حکومت مهدی عجل الله تعالی فرجه الشریف، ص77.

12. مامقامی، تنقیح المقال، ج23، ص 75.

13. شیخ عباس قمی، سفینۀ البحار، ج1، ص 522؛ ریاحین الشریعۀ، ج5.

14. صدوق، علل الشرایع، جلد 1و2، ص304.



:: موضوعات مرتبط: مهدویت , ,
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
نویسنده : محمد صابری
تاریخ : سه شنبه 1 مهر 1393
حکومت جهانی امام مهدی چند سال به طول می‌انجامد

بعد از آنكه مصلحت الهى اقتضاء كرد امام زمان (عليه السلام) از پرده غيبت بيرون مى آيند، دشمنان و ستمگران در مقابل آنحضرت به صف آرايى مى پردازند و جنگهاى سختى پيش مى آيد كه به لطف خداوند و همّت پيروان صديق و وفادارشان آن حضرت در همه وقايع عليرغم تحمّل رنجهاى فراوان به پيروزى نائل مى شوند و حكومت عدل الهى را تأسيس مى نمايند كه در توصيف آن، ام السلمه از پيامير اكرم (صلى الله عليه وآله وسلم)نقل مى كند: ....

حكومت جهانى حضرت مهدى (عليه السلام) چه ويژگيهايى دارد و امام زمان (عليه السلام) چند سال حكومت مى كنند؟ 

بعد از آنكه مصلحت الهى اقتضاء كرد امام زمان (عليه السلام) از پرده غيبت بيرون مى آيند، دشمنان و ستمگران در مقابل آنحضرت به صف آرايى مى پردازند و جنگهاى سختى پيش مى آيد كه به لطف خداوند و همّت پيروان صديق و وفادارشان آن حضرت در همه وقايع عليرغم تحمّل رنجهاى فراوان به پيروزى نائل مى شوند و حكومت عدل الهى را تأسيس مى نمايند كه در توصيف آن، ام السلمه از پيامير اكرم (صلى الله عليه وآله وسلم)نقل مى كند: كه در سايه حكومت حضرت مهدى (عليه السلام) چنان عدالتى در جامعه مستقر مى شود كه زنده ها آرزو مى كنند اى كاش مرده ها زنده مى بودند و از آن عدالت بهره مند مى گشتند. و در مورد ديگر ضمن اشاره به اين حقيقت كه حضرت مهدى (عليه السلام) بر دلهاى مردم حكومت خواهند كرد مى فرمايند: شما را به مهدى، مردى از قريش بشارت مى دهم كه ساكنان آسمان و زمين از حكومت و فرمانروايى او خشنودند ... در دوره حكومت آن حضرت زمين بركات خود را به روى مردم مى گشايد، امنيت بر همه جوامع حاكميت پيدا مى كند، تعليم و تربيت و علم و دانش پيشرفت فوق العاده اى پيدا مى كند، در روابط اجتماعى صفا و صميميّت رواج مى يابد و ... حضرت كوفه را پايتخت حكومت خود بر مى گزينند و حتى امام صادق (عليه السلام) مى فرمايند: مسجد سهله خانه امام (عليه السلام) خواهد بود يعنى حضرت با خانواده اش در آنجا سكونت خواهند داشت. در زمينه مدّت حكومت آن حضرت اقوال متفاوتى در روايات وارد شده است; در برخى از روايات مدت حكومت امام زمان(عليه السلام)هفت سال، در برخى ديگر هشت سال و در بعضى ده و بيست و يا حتى هزار سال ذكر شده است كه جمع نمودن بين اين روايات گفته اند سالهاى آن زمان با سالهاى رايج در زمان ما فرق خواهد داشت، چنانكه در بعضى از روايات آمده است كه حكومت حضرت هفت سال است و هر سال آن به مقدار ده سال از سالهاى شماست. علامه مجلسى در بحارالانوار درباره اختلاف اين روايات مى نويسند: برخى روايات بر تمام مدت حكومت دلالت دارد، برخى بر مدت ثبات و استقرار حكومت، بعضى بر طبق سالها و روزهايى است كه ما با آن آشنائيم و بعضى احاديث ديگر بر طبق سالها و ماه هاى روزگار حضرت است كه طولانى خواهد بود و ... بااين همه آنچه مسلم است دوره حكومت آنحضرت كوتاه نخواهد بود زيرا با توجه به زحمات فراوانى كه انبياء و ائمه(عليها السلام)در طول تاريخ كشيده اند بعيد است نتيجه اش ايجاد يك حكومت 7 يا 8 ساله باشد، آنهم با اين همه روايات و توصيفاتى كه درباره آن حكومت جهانى از آدم تا خاتم نقل شده است; بهرحال مدّت اين حكومت به اندازه اى خواهد بود كه طعم عدالت به ذائقه بشريت چشانده مى شود و آنان بعد از تحمل قرن ها بى عدالتى و ستم، به يك جامعه جهانى عادلانه دست مى يابند كه مسائلى همچون اقتصاد، بهداشت، امنيت، دانش و صنعت، كشاورزى و ... در حدّ بسيار بالايى از سلامت و رشد و ترقى برخوردار خواهد بود.

 


:: موضوعات مرتبط: مهدویت , ,
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
نویسنده : محمد صابری
تاریخ : سه شنبه 1 مهر 1393